همیشه با خودم فکر میکردم من چه تکیه گاه خوبی واسه دیگرونم؛
درددلشون با تو،اشکاشون روی
شونه تو،خندههاشون یا به تو یا بدونه تو(اما نه با تو)،
به لقب با جنبه هم مفتخرت کنن ولی حالا با
خودم فکر میکنم پس خود من باید چه غلطی کنم آخه خدا،
من رو شونه کی گریه کنم من با کی درددل
کنم…مشترک گرامی! تکیه گاه شما فقط ظاهرش بتنی
اما داخلش شن و مواد بنجل دیگست که
احتمالا تو زلزله بعدی کلا نشست میکنه؛دنبال تکیه گاه محکمتری باشید!
خواهش میکنم دیگه زلزله ای نیاد من طاقتش و ندارم
کم کم دیگه زندگیم یه سری تغییراتی خواهد داشت.
نمیدونم تغییر بزرگیه یا کوچیک؛اینجا یه جدایی
اتفاق افتاد عینهو جدایی نادر از سیمین!
ولی با این تفاوت که نه نادر جدایی ما نادر بود نه سیمین ما
سیمین…البته به جدایی ما پفک نمکی هم جایزه نمیدن چه برسه به اسکار!
جدایی که .....
فقط به فکر دنیای بعد این جدایی هستم،خداییش
سخته زندگی رو یه جور دیگه تجربه کردن خیلی سخت.
من نه دلی واسه سوختن به حالم میخوام نه
شونهای که روش گریه کنم؛من عادتمه که
بریزم تو خودمو و بغضم رو قورت بدم…من اشکی ندارم
که بخواد شونه کسی رو خیس کنه!
گلهای از دنیا ندارم به هر حال داره کار
خودشو میکنه؛به قول یکی دنیا خوب بوده ما آدما گند زدیم
توش . فقط یه جمله براش دارم:
به خدا این چیزی که تو سینه منه قلبه !!!!!!!
برچسب : نویسنده : ابراهیم مرادی music-top بازدید : 190